چشمکهبرتو میکُنم چشمحسود میکَنم شکر خدا که باز شد دیدۀ بخت روشنم هرگزم این گمان نبد با توکه دوستی کنم باورم این نمیشود با تو نشسته کاین منم دامن خیمه برفکن دشمن و دوست گو ببین کاین همه لطف میکند دوست به رغم دشمنم عالِم شهر گو مرا وعظ مگو که نشنوم پیر محله گو مرا توبه مده که بشکنم گر بزنی به خنجرم کز پی او دگر مرو نعرۀ شوق میزنم تا رمقی است در تنم این نه نصیحتی بود کز غم دوست توبه کن سخت سیه دلی بود آن که ز دوست برکنم گر همه عمر بشکنم عهد تو پس درست شد کاین همه ذکر دوستی لاف دروغ میزنم پیشم از این سلامتی بود و دلی و دانشی عشق تو آتشی بزد پاک بسوخت خرمنم شهری اگر به قصد من جمع شوند و متفق با همه تیغ برکشم وز تو سپر بیفکنم چند فشانی آستین بر من و روزگار من دست رها نمیکند مهر ِ گرفته دامنم گر به مراد من روی ور نروی تو حاکمی من به خلاف رای تو گر نفسی زنم زنم این همه نیش میخورد سعدی و پیش میرود خون برود در این میان گر تو تویی و من منم تست صداقت...
ما را در سایت تست صداقت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : gnnamin بازدید : 92 تاريخ : سه شنبه 14 اسفند 1397 ساعت: 16:59